گر به چشم پاک در صنع الهی بنگری


کعبه مقصود را در هر سیاهی بنگری

چشم وحدت بین به دست آری اگر چون آفتاب


در دل هر ذره ای نور الهی بنگری

عینک از آیینه زانوی خود کن چون حباب


تا در او چون جام جم هر چیز خواهی بنگری

خویش را روشندل از چشم غلط بین دیده ای


صاف کن آیینه را تا روسیاهی بنگری

قحط معشوق زبان دان بی زبان دارد مرا


دادرس بنما به من تا دادخواهی بنگری

چشم و گوشی باز کن دریای وحدت را ببین


چند در چشم حباب و گوش ماهی بنگری؟

عقده مشکل شناسد قدر ناخن را که چیست


غنچه شو تا فیض باد صبحگاهی بنگری

سرمه واری وام کن از خاک پای اهل دید


تا مگر اشیای عالم را کماهی بنگری

می توانی یافت رنگ حق و باطل بی حجاب


گر به روی شاهدان وقت گواهی بنگری

تا ز خاک پای درویشی توانی سرمه کرد


خاک در چشمت اگر در پادشاهی بنگری

این جواب آن غزل صائب که می گوید ملک


چشم بینش باز کن تا هر چه خواهی بنگری